مطالب مرتبط با این نوشته
دست نوشته های شخصی
دست نوشته های شخصی
خدایا : جای سوره ای به نام عشق در قرآنت خالیست
که این گونه شروع میشود
((*و قسم به روزی که عاشقــــ میشوی جز خدایت مرحمی نداری *))
بـــدجــور عاشــــــقتم
تو آنقدر مهربانی که مهربانتر از تو ندیده ام
طعم شیرین عشق را تنها با تو چشیده ام
از آن لحظه که تو آمدی تنها این را از قلبم شنیده ام
دوستت دارم
نقاشی خودم را در کنار تو
بر روی دیوار اتاقم کشیده ام
همه می گویند تو دیوانه ای ،
نمیدانند برای داشتن تو چه سختی ها کشیده ام
تو باور کن که من برای داشتن عشق پاکی
مثل تو لحظه ها را با خدای خویش بوده ام ،
تا تو را به من بدهد که اینگونه عاشقت شوم ،
اینگونه اسیر آن دل مهربانت شوم
تو آنقدر خوبی ، که بهتر از تو ندیده ام ،
ای باوفا ، وفادارتر از تو ندیده ام
ای سرچشمه ی روشنی ها ،
دستم را بگیر تا حس کنم که تو را دارم
تا باور کنم که عشقی ماندگار مثل تو را دارم
من که جز تو کسی را ندارم ، قلبم ، احساسم ،
وجودم مال تو است ، این حرف آخر من است ،
همیشه با تو بودن را میخواهم .
نه! یک لحظه نیز فکر نمیکنم که تو نیستی ،
من تنها هستم و تو در کنارم نیستی ،
نه ! نمیخواهم حتی یک لحظه نیز ،
به آن لحظه ی تلخ بیاندیشم.
ببین که قلبم از آن روز که تو آمدی ، چه حالی دارد ،
تو که در قلب منی ببین چه هوایی دارد ،
به چشمانم نگاه کن و ببین چه دنیایی دارد ،
بیا در آغوشم و حس کن که وجودم چه التهابی دارد
قلبم چه تپشی دارد ،
وای که خودم نیز نمیدانم چه حالی دارم
میدانم تو نیز حال مرا داری ،
اما هنوز هم باور نداری که چه
جایگاهی در قلبم داری
تو که در قلب منی ،
میفهمی که چرا اینگونه قلبم میتپد
چون بدجور عاشقتم...
دکلمه متن بالا با صدای خودم ( کلیک کنید )
نظرات شما عزیزان:
بهم سر بزن
میسی
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیز ر آنسوی یقین شاید کمی هم کیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود
من عاشق چشمت شدم...
شاعر: دکتر افشین یداللهی
خوبی ممنون بهم سر زدی
هر چی دلت می خواد بردار
وبلاگ مال خودته
در ضمن من وبمو هر روز اپ میکنم
خوشحال میشم بهم سر بزنی ممنون
وبلاگت محشر بود
موفق باشی
پاسخ:خواهش میکنم و بابت بازدید شما از وبلاگ سپاسگذارم.
وبلاگ زیبایی داری از اول که وارد شدم فهمیدم پسری احساساتی و خلاقی هستی...چون وبلاگتو با سلیقه ساختی...
دکلمه تو گوش دادم صدات زیباست ولی دکلمه رو ریتم اخرشو اشتباه کردی....
یعنی یه کوچولو بی احساس خوندی...
ناراحت نشی ها یه وقت ...
برات ارزوی موفقیت میکنم....
ارزومند ارزوهای قشنگتممممممممممممم...بووووووس بای
پاسخ:ممنون از بابت کامنت شما امیدوارم با نقد شما بتوانم در دکلمه های آتی این موردی را که گفتین اصلاح کنم.بازم ممنون
پاسخ:تشکر میکنم از حسن نظر شما و سپاسگذارم بابت بازدید شما از وبلاگ
از دل هر کوه کوره راهی می گذرد و هر اقیانوسی به ساحلی می رسد ... و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد..
*از چهار فصل دست کم یکی بهار است *
پاسخ:از نوشته شما استفاده کردم زیبا بود .تشکر
پاسخ:ممنونم از لطف شما و همچنین امیدوارم شما هم موفق باشید.
نوشته شده در چهار شنبه 11 آذر 1398برچسب:,ساعت 13:34 توسط علی صادقی